صبا منصوری (از جمله) – فکر کنید هر روز صبح که از خواب بیدار میشوید مسواک میزنید و امکان ندارد روزی فراموشتان بشود و تنبلی کنید. یکهو یک روز مسواک و خمیردندانتان را ازتان میگیرند و میگویند قحطی مسواک و خمیردندان است و هیچ جا برای خرید نمیتوانید بروید. شما میمانید و آینهی دستشویی. چرا این مثال را برایتان آوردم؟ شاید اغراقآمیز ولی رفتن به سینما و دیدن فیلم روی پرده برای من مثل همین حکایت مسواک زدن است. باید اعتراف کنم که هر روز مسواک نمیزنم پس هر روز هم سینما نمیروم. با این توضیح شاید از این اغراق کم شود.
شش ماه بود که سینما را از من گرفته بودند. خدا را شکر که در خانه پروژکتور داشتیم و با انداختن فیلم روی دیوار و درست کردن پاپ کورن خانگی سینمای خانگی خود را ساخته بودیم وگرنه دق میکردم! تا این که شب اعلام بخشنامه برداشت محدودیتها با نگرانی نشسته بودم و منتظر دیدن نام سینما بین موارد بودم. اعلام شد که از چند روز بعد باز میشوند. خدا را بنده نبودم. سریعا به سایت نزدیکترین سینما به خانهمان رفتم و از بین دو فیلم کمدی ترکی و یک فیلمی که هم اژدها داشت هم ماشینسواری و هم ربات و از این جور چیزها فیلم به نظر معقولی را درباره دختری که میخواهد نویسنده بشود، انتخاب کردم برای روز بعدی. آنچنان قیمت بلیتها تغییر نکرده بود. برای من دانشجو ۴۲ لیر و برای مادرم ۴۸ لیر بلیط گرفتم. جای صندلیهایمان را میتوانستیم در همان سایت انتخاب کنیم. به فاصله دو تا در میان دو به دو میتوانستم صندلی انتخاب کنم. علت وجود فاصله دو صندلی در بین صندلیهای قابل انتخاب هم تدبیر فاصله اجتماعی برای کرونا بود.
روز موعود رسیده بود. فیلم ما ساعت نه شب شروع میشد و از ذوقم نیم ساعت زودتر رسیده بودم. با خود فکر میکردم لابد جای سوزن انداختن نیست. حتی در این مرکز خریدی که زیاد آدمها رفت و آمد ندارند. مرکز خرید ناتیلوس یا به قول ما دقیانوس در قسمت آسیایی استانبول. ولی شاید دو نفر به جز ما مخاطبان سینما بودند. به خود گفتم:«بهتر… اینطور بعد از مدتها میتواند با سالن سینمای عزیزم حرف بزنم و خلوتمان را کسی بهم نزند.»
سینمای خلوت و سوت و کور بعد از شش ماه
در جای جای سینما تابلوهایی مبنی بر رعایت فاصله اجتماعی و زدن ماسک میدیدم. الحق که تمیز بود! به قول خانواده پدریام دستشوییاش با لب و دهان آدم بازی میکرد! نظافتچیها به مراتب بیشتر شده بودند و مدام به همهجا الکل میزدند.
وارد سالن شدیم. هیچ کس نبودم. سینما بوی نویی میداد. تاریک و ساکت و خنک. منتظر بودیم چراغها روشن شود تا برویم و سر جایمان بنشینیم که خبری نشد. آخر با چراغ قوه موبایل راهمان را پیدا کردیم و نشستیم. روز گرمی بود و به هرحال بعد مدتها مادر دختری بیرون آمده بودیم. شلوارکها و صندلها و تاپهای خوشگلمان را پوشیده بودیم. تابستانی تابستانی. پاپ کورنم دستم بود. ساعت نه بود و همهچیز برای آن اتفاق هیجانانگیزی که دلتنگش بودم آماده بود. نور به پرده تابید و آن تبلیغهای طولانی فیلمهای دیگر شروع شده بود. همانها که تا قبل از این برای ندیدنشان یک ربع دیرتر به سالن وارد میشدیم و حالا له له میزدم برایشان. بعد از دو تبلیغ فیلم دیگر، ولهای نشان داد از تدابیر کرونا با لوگوی به نظر جذابی که نوشته بود: özlediysek bir sebebi var (اگر دلتنگ شدیم، دلیلی دارد)
فیلم شروع شد. فیلم My Salinger Year. سالن رفته به رفته سردتر میشد. در آن وله نشان داده بود برای جریان هوای تازه مجبورند کولر را روشن بگذرانند. به قول ترکها تیر تیر داشتیم میلرزیدیم. یک ساعت بعد پنج دقیقه استراحت دادند. دیگر از سرما نمیتوانستم تحمل کنم. برای خرید شالی یا رو اندازی به مرکز خرید روانه شدم ولی ساعت ده بود. و این یعنی خاموشی مراکز خرید در ترکیه. در سالن بپر بپر میکردم تا گرمم شود. ولی نمیشد و با عذرخواهی از روح سلینجر نویسنده و فیلیپه فالاردیو (کارگردان فیلم) از سالن خارج شدم و قول دادم که برای دیدن ادامهی فیلم دوباره برگردم چون واقعا فیلم خوب و آرامی به نظر میرسید.
خلاصه اگر شما هم خواستید به سینما بروید حتما کاپشن یا پالتو همراهتان باشد تا مجبور نشوید با بیاحترامی به کارگردان و عوامل فیلم و سینما با بیآبرویی از سالن خارج شوید.