زندگی عبدالمجید دوم در قاب

تابلو عبدالمجید افندی،
عبدالمجید افندی، "ورودی بندر استانبول"، 1904. (عکس از مت هانسون)

«جهان شگفت‌آور شاهزاده: عبدالمجید دوم» نمایشگاهی جامع درباره‌ی زندگی و آثار هنری عبدالمجید دوم، آخرین خلیفه‌ی عثمانی، که سیاست‌های متأخر این امپراطوری را در کنار خلاقیت‌ نوظهور مدرنیسم به یک اندازه روایت می‌کند.

مته انسون(dailysabah)

او دیر کرده بود، نه فقط من‌باب مرسومات زمانه‌اش. بلکه به‌کلی دیر رسیده بود. بهترین ضیافت قرن را از دست داده بود؛ انقلاب نوآورانه‌ی مدرنیسمِ نیمه‌ی اول قرن بیستم را. انقلابی که زیبایی‌شناسی را در قالب مفاهیم، دکوراسیون را در قالب تجربه و هویت فردی را در قالب جریان سیال زندگی می‌ریخت. او در میان دوست‌داران محافل هنری، همچون صدای مخالفی بود که بیشتر از هنرمندان، هنر را دوست می‌داشت و گاهی نیز خود در مقام هنرمند زندگی کرد.

عبدالمجید دوم، پیش از آنکه از غبار «عصر عبدالحمید» خارج شود و جامعه‌ی جوان متفکران ترک سکولار را در آغوش بکشد، از تنهایی و محدودیت‌های زندگی مجلل درباری رنج می‌کشید، بااینکه خودش بخشی از آن جریان تاریخ‌گذشته‌ در دل کشوری بود که به سمت غرب‌گرایی شعله می‌کشید. این حقیقت بیش از همه در نقاشی‌های او هویداست. او فرانکوفیلی پرشور  و فرزند عبدالعزیز بود، اولین سلطانی که در یک مأموریت رسمی دیپلماتیک به غرب سفر کرد.

دربار کاخ دلمه‌باغچه به روشنفکران غربی روی خوش نشان می‌داد و مکانی بود که نقاشی همچون چارلی چاپلین می‌توانست آنجا نفس راحتی بکشید یا دست‌کم قلمش را زمین بگذارد. یکی از آثار نمونه‌ی چاپلین، به‌نام May Roses، در نمایشگاه موزه‌ی ساکیپ سابانجی (SMM) نگهداری می‌شود. این اثر رنگ روغن زنی را به تصویر کشیده که پیراهنش زیر سینه‌ افتاده، یک بادبزن فیروزه‌ای به دست دارد و موهای خرمایی رنگش را طوری جمع کرده که صورت سرخش به خوبی نمایان باشد.

عبدالمجید افندی، که با این لقب او را می‌خواندند، از نقاشی چاپلین کپی کرد و این اثر در مجموعه‌ی نقاشی‌های کاخ ملی ترکیه نگهداری می‌شود. این نقاشی که در سال ۱۸۷۵ توسط عثمانی‌ها خریداری شد، دریای سرخ رسومات «محافظه‌کاران» و «رویکردهای جدید» را به‌شکل مؤثری از هم شکافت. رویکردهایی که درک کرده بودند راه مدرنیزاسیون نه تنها مستلزم تعدیل‌ سیاسیت‌های اقتصادی و نظامیِ قدرت فزاینده‌ی امپریالیستی، بلکه همچنین نیازمند تعدیل امور فرهنگی‌اجتماعی است.

نگاهی به گذشته

این پروژه‌ی وسیع در موزه‌ی ساکیب سابانجی به‌عنوان بخشی از نمایشگاه چندرسانه‌ای خود و تلاش برای پرده برداشتن از حقایق داستان زندگی عبدالمجید افندی همچنین مستندی را به نمایش گذاشته که از تولد او آغاز می‌شود و جزئیات زیادی را در قالب وقایع‌نگاری تاریخی به تصویر می‌کشد. در این مستند برپاخواستن پسرکی را می‌بینیم که در برابر سیاست‌گذاری‌های مرگبار دربار بی‌یاور است و با پذیرش او به‌عنوان ولیعهد، باید دربرابر هوی و هوس برادرکشی برای جانشینی بر تختِ ـ‌ هرچند روبه‌انحطاط اما رشک‌برانگیزِ ـ سلطنت ایستادگی کند.

وقتی به جایگاه عبدالمجید دوم در تقویم میراث‌داران عثمانی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که او به آخرین خلیفه از سلسله‌ی ترک‌ها شهرت دارد که مستقیماً از سلاله‌ی مردان حاکم بر دارالاسلام (پس از مرگ محمدِ پیامبر) است. در تاج‌گذاری سلطان وحیدالدین، عبدالمجید دوم، جوانی با سبیل و پشتی صاف، در مقابل طلعت پاشا و انور پاشا که عملاً حکومت را به‌دست داشتند ایستاده است.

پشت پرده، تغییراتی در گارد سلطنتی رخ می‌داد و به‌راستی برای هیچ‌کس به نزدیکی عبدالمجید که از داخل مرکز قدرت عثمانی آن را لمس می‌کرد قابل درک نبود؛ کسی که با نامه‌ها و سبک‌ و سیاق زندگی‌اش اتحاد خود را با متحدان غرب‌گرای خود نشان داده بود. اما تاریخ به نفع او رقم نخورد و علی‌رغم حمایت‌هایش از ادبای سکولار در سراسر استانبول و آنکارا، اشتیاق بی‌پایانش به بوم و نقاشی و عشقش به موسیقیِ متداول در غرب، سرنوشتش به تبعید گره خورد.

گفته می‌شود که عبدالمجید درست پیش از آنکه اقامتگاهش را در کاخ ترک کند، یکی از نقاشی‌های خود را امضا کرد. او که عازم سوئیس و بعد هم فرانسه شد دیگر هرگز به سرزمین مادری خود بازنگشت و از افتخار مدفون شدن در کشور ترکیه منع شد. او علی‌رغم آنکه با افتخار عصای خلافت را به‌دست گرفت؛ حساسیتی شرافتمندانه برای رهبری اخلاق‌مدار داشت و همچون پدرش، مردم را به سمت سحرگاه جدیدی از سلوک جهانی هدایت کرد؛ در قلبش همیشه یک هنرمند بود.

به روشنای افق دوردست

بلافاصله پس از ورود به نمایشگاهِ تابلوهای عریض رنگ روغنِ عبدالمجید که با تنوعی دلپذیر توسط نازان اُلچر انتخاب شده‌اند، اثری است با عنوان «ورودی بندر استانبول» که در سال ۱۹۰۴ خلق شده. این اثر خوشامدی فوق‌العاده هنگام ورود به نمایشگاه است. در این اثر، چشم‌انداز وسیع و درخشان شبه‌جزیره‌ی تاریخیِ شهر که حکایت‌ها دارد دیده می‌شود و از قایقی که درمیان بوسفر است این‌طور برمی‌آید که چندان دور از بندر اورتاکوی نیست.

«ورودی بندر استانبول» درک تکنیکی عبدالمجید را به نمایش می‌گذارد.  توانایی او در به تصویر کشیدن منظره و طبیعت بی‌جان و پرتره نشان می‌دهد که او آموخته‌هایش از برخی بزرگترین اساتید محفل‌های هنری شایسته و پرادعای فرانسوی را به‌خوبی درهم ادغام کرده است. بااین‌حال جهت‌گیری درست آنها ـ هرچند به روال مرسومات از مدافتاده‌ی قرن نوزدهمی همچنان گرایش به تصاویر گرفته و غم‌انگیز دارند ـ همچنان واضح و روشن باقی می‌ماند؛ مخصوصاً در برهه‌ای از صحنه‌ی هنر جهان که ساده‌لوحی تعقلیِ نامحسوسی بر زیبایی حقیقت سایه افکنده است.

عبدالمجید از مکتب رمانتیسم بود. احتمالاً تحسین‌گر شعرهای جان کیتس، سوژه‌ی زندگی‌نامه‌ی جدیدی که بیش از همه با این جمله شناخته می‌شود؛ «زیبایی حقیقت است و حقیقت زیبایی». اما آن‌سوی کافه‌های پرافاده‌‌ی پاریسِ اواخر قرن نوزدهم، جایی که سوبژکتیویته در هنر داشت به سمت افراط‌گری‌های آوانگارد می‌رسید، عبدالمجید دوم قلم مویش را به کاربست تا جذابیت ظاهری فضای شهری‌اش را به تصویر بکشد.

جالب است که در «ورودی بندر استانبول»، سمت چپ تصویر، یک کشتی باری تجاری با بخاری غلیظ دیده می‌شود. ظهور مدرنیسم فزونی حاصل از صنعتی‌شدن را به ارمغان آورده بود که معرف روح غالب زمانه‌ی خود است. درهمین‌حال در پیش‌زمینه، یک قایق پارویی در تنگه‌ی پرتلاطمی که موج‌هایش از دیواره‌های شکننده‌ی قایق بلندترند، روی آب‌ها بالا و پایین می‌رود.

آرامش پیش از طوفان

پیام «ورودی بندر استانبول» روشن است. مدرنیته و غرب‌گرایی ـ خواه اهالی استانبول آن را خوش داشتند یا نه ـ داشت به ترکیه می‌رسید. انبوهی از زیرساخت‌های تکنولوژیک قدرتمندتری در راه بود تا در میان آخرین نفس‌های استعمارگرایی امپریالی ـ یعنی پیش از موازنه‌ی قدرتی که در پی جنگ جهانی اول آمد ـ گنجینه‌های بین‌المللی را مطالبه کند.

در سراسر سالن‌های موزه‌ی ساکیب سابانجی، صدای موسیقی عبدالعزیز، پدر عبدالمجید دوم از اسپیکرهای بالا به گوش می‌رسد. لابد این همان آهنگی است که وقتی نقاش نخبه‌ی عثمانی مشغول خلق هنر بود یا پیانو می‌نواخت یا با دوستانی همچون تِوفیک فیکرت خوش می‌گذراند در گوشش می‌پیچید. فیکرت همان دوستی بود که عبدالمجید تابلوی «مه» را که به‌نام یکی از اشعار سیاسی او نامیده بود به او تقدیم کرد.

فیکرت و عبدالمجید یکی با رنگ و دیگری با ابیات صدای خود را در راه آزادی اومانیستی به گوش رساندند. آنها در دوران سلطنت عبدالحمید دوم تحت ستم بودند. و همان‌طور که فیکرت شاعرانه می‌گوید: «باری دیگر دودی سرسخت افق‌های شما را فرا می‌گیرد…»، هارمونی زیبایی به دل نقاشی عبدالمجید راه پیدا می‌کند؛ همین‌طور که قایقِ  تنها در رنگ‌های منظره‌ی دریا محو می‌شود، خورشید برای درخشیدن با ابرهای ضخیم می‌جنگد و تلالوی نورش که روی آب افتاده مسافران را به سمت جای خالیِ بی‌رنگِ ناشناخته‌ای هدایت می‌کند.